
«قاسم خوشهیکل»؛ همانطورکه از اسمش پیداست، پهلوان است و کشتیگیر. ورزشکاری از خطه توس که مثل پدر و پنجبرادرش کشتیگیر شدهاست. جرقه اول به وقت هشتسالگی در ذهنش زده شد. درست همانزمان که کنار پدر تکیه به پشتی زدهبود و میدید چطور برادرانش برای کشتی گلاویز میشوند و پدر چموخم گرفتن شال کمر و لنگ وسطانداختن را یادشان میدهد.
خاطره آن روز، کار خودش را میکند و قاسم در سیزدهسالگی، اولین کشتی چوخه را تجربه میکند و این عشق او را تا سیوپنجسالگی در میادین کشتی پرشور نگه میدارد. البته او همچنان در پنجاهوهفتسالگی از کشتیگیرهای پیشکسوت چوخه در گود توس است.
شهرآرامحله بهدنبال جمعکردن خاطرات پهلوانی از مردان کشتی توس در این شماره، پای خاطرات او نشست که هیچوقت در کشتی به زور و نامردی متوسل نشد.
قاسم خوشهیکل قبل از اینکه پایش به گود چوخه برسد، به قول خودش، ورزشکار زمین کشاورزی بودهاست.
خودش تعریف میکند: پدرم کشاورز بود. من و برادرهایم هم کمکدستش. آن روزها خبری از باشگاه نبود و برای ما کار در زمین کشاورزی، کم از تمرین باشگاه نداشت. درکنار این وسایل، زورخانه را در خانه داشتیم و هرروز میل میزدم و کباده بلند میکردم تا بدنم آماده شود. شاید باورتان نشود با همینها آنقدر بدنم آماده شده بود که در جوانی، تراکتور هل میدادم و پشت مینیبوس را برای عوضکردن چرخ بالا نگه میداشتم.
او که در گوارشک به «پهلوانقاسم» معروف است، کشتی را تفریح مردمان قدیم از کودک تا بزرگسال میداند و تعریف میکند: کشتی، محبوب مردم بود و عروسیها با آن پرشور میشد. من خودم برای اولینبار که کشتی گرفتم، در عروسی بود؛ آن زمان رسم بود در عروسیها اول کودکان را به کشتی میانداختند، بعد بزرگترها وارد میدان میشدند.
پهلوانقاسم از نوجوانی وارد گود خاکی چوخه توس میشود. میگوید: گود اصلی در محل پارکینگ فعلی جلوخان آرامگاه قرارداشت. بهجز این در گود دروی، کارگران و شهیدبهشتی هم کشتی میگرفتیم. در یکی از مسابقات برای قند اول، خسرو دلیر را که آن زمان نامدار بود، شکست دادم. برای قند دوم برادرش را شکست دادم. هنوز فریاد مردمی که عرقگیرم را پرپول کردند و میگفتند «ماشاءالله به این زور بازو» در گوشم هست.
آنقدر بره به خانه آورده بودم که به وقت عروسی خواهرم به پدرم گفتم دوست دارم برهها را بفروشم و خرج این شادی کنم
به گفته او قند بیشتر عروسیها «بره» بوده است و ادامه میدهد: آنقدر بره به خانه آورده بودم که به وقت عروسی خواهرم به پدرم گفتم دوست دارم برهها را بفروشم و خرج این شادی کنم.
پهلوانقاسم به وقتهایی اشاره میکند که خبر داشته حریفش زمین خورده و کتفش آزرده شده، اما او از آن ضعف استفاده نکرده است؛ «در مرامم نبود یکی را به نامردی بزنم. برای همین همیشه زمان مسابقات، رو به امامرضا (ع) میایستادم و از خدا و خودش طلب قدرت میکردم.»
او را مردم توس هنوز هم به بزرگی یاد میکنند و یادشان نرفته برای زندانیها چه قدمی برداشته است. خودش در شرح ماجرا میگوید: به زندانیهای ورزشکار اعلام شده بود اگر چوخهکارهای توس را شکست بدهند، میتوانند مرخصی بگیرند.
حریفها که مشخص شد، برادرم آمد و گفت: «قاسم، حریفت زن و بچه دارد. خودت را الکی بینداز زمین تا بتواند نوروز کنار خانوادهاش باشد.» اول قبول نکردم، چون از حرف مردم پشت سرم میترسیدم. ولی تا دستم به شال کمرش رسید، گفتم آرام به من بپیچ. من خودم را میزنم زمین تا تو برنده شوی. خلاف تصورم، مردم کلی تشویق کردند و مرا «پهلوان» صدا زدند.
* این گزارش پنجشنبه ۲۵ بهمنماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.